

ویستریا دختر یتیمی است که در انتهای قرن نوزدهم در گوشه ای از امپراتوری بریتانیا زندگی می کند. زندگی او متروک و تاریک است – تا اینکه با مالبوس، موجودی جاودانه قدرتمند اما به همان اندازه تنها با ظاهری پشمالو، که توسط شکارچیان شکار شده است، روبرو می شود. ویستریا و مالبوس با هم در امپراتوری پرسه می زنند – پرجمعیت از انسان ها و جانورانی شبیه انسان – در جستجوی مکانی که بتوانند در صلح با هم زندگی کنند.

افسانه دانه سیب: رستاخیز ماشینها داستان این پویانمایی ژاپنی دنون نوت (به انگلیسی: Deunan Knute)، یکی از اعضای «E.S.W.A.T» عضو حفاظت از اُلیمپیوس (به انگلیسی: Olympus) شده و بهمراه همکار و دل دادهاش بریاریوس (به انگلیسی: Briareos) در این نیروی ویژه خدمت میکنند و هر وقت دردسری پیش میآید، فراخوانده میشوند. در این حین، عضو جدیدی به نام ترئوس (به انگلیسی: Tereus) به گروهشان میپیوندد و دوستی این دو را به چالش میکشد…


زندگي در ژاپن فئودال آسان نيست. خصوصا حالا که فضاييها آمده و همه چيز و همه جا را به تصرف خود درآوردهاند! خب البته، اوضاع بيمه و بهداشت عالي شده، اما ممنوعيت عمومي استفاده از شمشير، بسياري از ساموراييهاي شکستخورده را با تصميم سختي روبهرو ساخته که همانا انتخاب مسير زندگي آيندهشان است! اين موضوع، خصوصا در مورد افرادي از جمله گينتوکي ساکاتا صدق ميکند که به شغل درازمدت و منظمي پايبند نيستند. اين شد که گينتوکي، دنبال شغل آزاد رفته و هر کاري به او پيشنهاد شود، ميپذيرد، البته تا جايي که حقوق آن به اندازهي کافي باشد. اما ...


R. Kenzo Tenma دکتر ژاپنی جوانی است که به عنوان جراح مغز در بیمارستانی که توسط Heinemann اداره میشود مشغول به کار میشود و مدارج ترقی را یکی پس از دیگری طی میکند و به موفقیت و اعتبار بسیار بالایی دست میابد و با Eva دختر Heinemann نامزد میشه اما او مخالف سیاست های درمانی ای است که بیمارستان در قبال بیماران مختلف اتخاذ میکند و...

خاطرات از سه داستان علمی-تخیلی جداگانه تشکیل شده است. در داستان اول، چهار مسافر فضا وارد یک فضاپیما متروکه می شوند. در داستان دوم، یک دستیار آزمایشگاه بطور اتفاقی خود را تبدیل به یک سلاح بیولوژیکی کرده و در داستان آخر یک روز از زندگی در شهری که همه هدفش شلیک موشک به سمت هدفی نامرئی است به تصویر کشیده می شود...


ماریلا و متیو کاتبرت، خواهر و برادری مزرعهدار هستند که هیچ کدام ازدواج نکرده و بچهای ندارند. آنها صاحبان مزرعۀ گرین گیبلز هستند و چون هردوی آنها پا به سن گذاشتهاند تصمیم میگیرند سرپرستی پسر بچه نوجوانی را به عهده بگیرند تا در کارهای مزرعه به آنها کمک کند. اما کسی که مسئولیت داشته یتیم مورد نظر را از یتیمخانه بیاورد، به اشتباه دختر بچهای را به گرین گیبلز میآورد...