
در میانه های سالهای ۱۸۰۰ اسکار کشیشی جوان است که احساس کرده خدا به او از طریق نشانه ای گقته خانواده اش را ترک کند و به کلیسایی در انگلستان بپیوندد.لوسیندا نوجوانی استرالیایی است که ثروت زیادی به ارث برده.او یک کارخانه شیشیه سازی می خرد و تصمیم می گیرد رویایش برای ساختن کلیسایی تماما از شیشه را به حقیقت برساند و...

دانشمند اسمیلا جاسپرسن (جولیا اورموند) فکر می کند همسایه جوانش قبل از اینکه بمیردتوسط یک بزرگسال تعقیب شده است ، اما پلیس چیز دیگری می گوید ، اسمیلا که دوران کودکی خود را در گرینلند گذراند، متوجه میشود که پدر پسر هنگام کار برای دکتر آندریاس تورک (ریچارد هریس) در گرینلند مرده است

سرهنگ «جان هنري پاترسن» (کيلمر) براي احداث خط آهن به آفريقا مي رود. با پيدا شدن يک شير آدم خوار، کار به مشکل بر مي خورد، اما «پاترسن» تله اي براي شير مي گذارد و او را مي کشد. دو ماه بعد روند ساختن پل به خوبي پيش مي رود. اما سر و کله ي دو شير درنده ي ديگر که بسيار خطرناک هستند، پيدا مي شود. بوميان معتقدند که اين دو شير روح دو هيولا هستند......

انگلستان، اواخر قرن هجدهم. مرد ثروتمندی به نام آقای «دشوود» (تام ویلکنسون) که در آستانه مرگ قرار دارد، تمامی ملک و املاکش را به پسر ارشد خود، «جان» (جیمز فلیت)، که از همسر اولش است می دهد، اما در مقابل از او می خواهد که مراقب دخترانش، «الینور» (اما تامپسون)، «ماریان» (کیت وینسلت) و «مارگارت» نوجوان (امیل فرانسوا) که از همسر دوم او هستند، باشد و مخارج آنها را بطور کامل بپردازد. پس از مرگ پدر، جان که تحت سلطه همسرش «فانی» (هریت والتر) قرار دارد، از قولی که به پدر داده سر باز می زند و حال دختران دشوود به همراه مادرشان مجبورند که از عمارت اشرافی پارک ساکس که اکنون متعلق به جان است، بروند و به فکر جایی، البته محقرتر برای ادامه زندگی باشند.