
یک کارآگاه باتجربه درخواستی ویژه از سوی پدر و مادر یک بچه گمشده دریافت میکند که از او تقاضا کرده اند به پرونده دخترشان رسیدگی کند. آدمربا پلیس را گمراه کرده است و این خود باعث مرموز تر شدن پرونده شده است. حال پیشگویی پیدا شده که هم محل نگهداری بچه را میگوید و هم اینکه تنها این کارآگاه می تواند او را نجات دهد...

در ابتدا انسان ها و هیولاها بطور مسالمت آمیزی کنار هم زندگی می کردند و دیو ها در زندانی تاریک زندانی شده بودند . سالیان سال خدای جنگ بر فلوت خود می نواخت و از خروج دیوها جلوگیری می کرد. درب های زندان باید در سه هزارمین روز باز می شدند ولی اشتباه سه الهه همه چیز را بهم ریخت و شیطان درون دیوان بیدار شد و آنان فلوت را بدست آوردند. الهه ها محکوم به جبران اشتباه خویش بودند. تنها جادوگری جوان می توانست کمکشان باشد. ووچی جادوگری لات و حقه باز .....