"رایان جیکوب" دختری سیزده ساله به همراه پدرش در خانه ای دورافتاده در شهری ساحلی زندگی می کنند. اما هرگاه یکی از اعضای شهر از سر کنجکاوی به آنها سر می زند، اثری از پدر ندیده و به نظر می آید دختر به تنهایی زندگی می کند...
اواخر دهه ي ۱۹۵۰. «هالي» (اسپيسک) و پدرش (اوتس)، پس از مرگ مادر، تکزاس را به مقصد شهري در داکوتاي جنوبي ترک مي کنند. در اين جا «هالي» پانزده ساله با «کيت» بيست و پنج ساله (شين) آشنا مي شود. چندي بعد «هالي» پدرش را مي کشد و هم راه «کيت» به جنگل فرار مي کند...
خلبان یک بمب افکن در دوران جنگ جهانی دوم سرسختانه تلاش می کند از دیوانگیهای جنگ فرار کند.با اینحال گاهی دیوانگی تنها راه معقول برای کنار آمدن با این شرایط سخت است.او تلاش می کند خود را به عنوان یک دیوانه معرفی کرده و از پرواز کردن فرار کند...