
پیتر ساندرسن" وکیلی است که از همسر خود جدا شده اما هنوز او را دوست داشته و نمی تواند بفهد چرا او ترکش کرده.او تلاش می کند از این مساله عبور کند به همین دلیل به صورت آنلاین شروع به چت می کند.اما وقتی زنی که با او آشنا شده برای اولین بار به خانه اش می آید متوجه می شود از زندان فرار کرده و از او می خواهد کمکش کند...

در حالی که در روز کریسمس که همه مشغول خرید لباسها و وسایل نو هستند «جاناتان» و «لیلی» به طور تصادفی با هم آشنا می شوند و با هم به خرید سال نو می پردازند. اما جاناتان در طی همین آشنایی کوتاه به لیلی علاقه مند می شود و از او می خواهد که اسمش و آدرسش را برای دوستی نزدیکتر به او بگوید اما لیلی که دختری انگلیسی و زیبا است به جاناتان این قول را می دهد که اگر در شهر به این بزرگی باز هم به صورت اتفاقی یکدیگر را دیدیم این رابطه دوستی ادامه دارد. از قرار ماجرا در همان شب کریسمس دوباره به طور تصادفی جاناتان، لیلی را در یکی از فروشگاه های شهر لس آنجلس می بیند و حالا است که خوشبختی و بخت و اقبال در این شب رویایی برای این دو زوج رقم می خورد...