

انیمیشن سریالی Jackie Chan Adventures داستان جکی چان که یک باستان شناس آماتور است و ترجیح می دهد تا برای دانشگاه محلی بی سر و صدا کار کند ، می باشد . اما سرنوشت چیز دیگریرا برای او رقم می زند . او یک سپر قدیمی پیدا می کند و متوجه می شود این سپر حاوی یک طلسم سیاه است که می تواند باعث بروز دوباره ی دوران تاریکی شود . جکی چان در می یابد که والمونت که رهبر یک سازمان جنایتکار می باشد و توسط روح Shendu هدایت می شود به دنبال این سپر برای استفاده از قدرت تاریکی می باشد . جکی و خانواده اش باید با بخش ۱۳ که یک سازمان مخفی اجرای قانون است همکاری کند تا بتواند با سازمان والمونت و خطری که ممکن است دنیا را تهدید کند مقابله کند . او باید با جسارت و مهارت هنرهای رزمی خود برای مقابله با این خطرات که برای شکست این سازمان جنایتکار است استفاده کند تا بتواند بر مشکلات پیش روز خود غلبه و آنها را شکست دهد .


شخصیت اصلی کارتون "باب اسفنجی" است. ماجرای داستان در شهر زیر دریایی بیکینی باتم جریان دارد. او در یک فروشگاه تهیه مواد غذایی همبرگر سرخ کن است و به کار نسبتاً ساده و یکنواخت خود بسیار علاقمند است. شخصیت" باب اسفنجی "با رفتارهای بدور از هرگونه آلایش کودکانه کاملاً مطابقت دارد. در محیط کار و زندگی خود با یک هشت پا " اختاپوس "که دارای شخصیتی خود خواه است و یک ستاره دریایی "پاتریک "که عاری از هرگونه هوش و استعداداست تماس نزدیک دارد…


داستان این کارتون زیبا مربوط به یک پسر ۲۵ ساله به نام "فیلیپ فرای " است که در قرن بیستم زندگی می کند و شغلش رساندن پیتزا به دست مشتریان است. یه روز بر حسب اتفاق وقتی که در حال انجام کار و مشغول رساندن پیتزا به دست مشتریان بود ناخودآگاه درون دستگاهی می افتد که وی را ۱۰۰۰ سال منجمد نگه می دارد. حال او پس از ۱۰۰۰ سال از حالت انجماد خارج می شود و وارد قرن ۳۱ می شود و متوجه می شود که کل جهان تغییر کرده است و تمامی ستارگان و سیاره ها توسط انسان ها کشف شده است و موجودات فضایی وجود دارند. در همین راستا "فیلیپ فرای " با پیرمردی دانشمندی به نام "پروفسور فارنسورت "که صد و شصت سال عمر دارد آشنا می شود. در همین بین "پرفسور فارنسورت "شغلی به "فیلیپ فرای " معرفی می کند و حال "فیلیپ فرای " باید به عنوان کسی که اشیا و لوازم مختلف را به نقاط فضا می رساند فعالیت کند...


سریال در مورد یه دکتر یا پزشک خانواده که دفتر کارش توی یه محله پایین و فقیر هست. این دکتر که اسمش “بکر” هست، آدم بد اخلاق و بدعنق و بدقلق و کم صبریه و دائم به همه چی ایراد میگیره و غر میزنه. کلا هم ۲ تا دوست داره یکیشون که یه دختره که یه کافه قدیمی رو اداره میکنه و بکر صبحانه و ناهارش رو اونجا میخوره دوست دیگرش هم یه مرد نابینا هست که بغل همون کافه، دکه روزنامه فروشی داره هرروز صبح بکر به این کافه میره، قهوه میخوره و سیگارش رو میکشه بعد میره سرکار. سریال حوادث اطراف این فرد رو نشون میده و نظریات “بکر” و غر زدنهاش و برخوردش با موضوعات مختلف رو بیان میکنه...