

دونگ کیونگ (Park Bo Young) ویراستار یک شرکت رمان اینترنتی است که زندگی پر فراز و نشیبی داشته است. میول مانگ (Seo In Guk) یک مدیر واسط بین انسان ها و خداست که ناگهان در زندگی دونک کیونگ ظاهر می شود ، او در میان تاریکی و روشنایی به دنیا آمده است کسی که نفس او باعث از بین رفتن سرزمین ها می شود، جایی که او قدم می گذارد فصل ها از بین می روند ، وقتی لبخند می زند یک زندگی به تیرگی می رود. تنها کاری که مجبور به انجام آن است خرابی و ویرانی است. این چیزی نیست که او بخواهد بلکه تقدیر اوست. دونگ کیونگ یک قرار داد ۱۰۰ روزه با او میبندد و زندگی و عشق خود را به خطر می اندازد…

یونگ هو پس از مرگ پدرش در سن جوانی در یک حادثه وحشتناک، ایمان خود را رها می کند و تصمیم می گیرد که فقط به خودش ایمان داشته باشد. اما پس از چند سال به طور ناگهانی در کف دستش یک علامت مرموز ظاهر میشود. پس از این اتفاق او تنها راه نجات از این مخمصه را دیدار با یک کشیش میداند. اما وقتی که کشیش این علامت را مشاهده میکند، متوجهی خطری بزرگتر و مخوفتر میشود و...


هتل دل لونا، یک هتل قدیمی و متفاوت واقع در مرکز شهر سئول است. جانگ مان وول (IU) هزار سال است که مدیر این هتل بوده. او بخاطر گناهی که انجام داده در این هتل محبوس شده. تنها راه فرار او پیدا کردن کسی است که گناه بدتری نسبت به خودش انجام داده باشد اما او حتی به یاد نمی آورد چه خطایی ازش سر زده و در عین حال مجبور به نگهداری از هتل هم میباشد جایی که مشتریان آن تنها ارواح هستند…