
کلمن سیلک (آنتونی هاپکینز) استاد موفق یک دانشگاه مطرح است. او سال هاست که زیر سایه یک دروغ بزرگ زندگی می کند. سیلک ظاهرا سفید پوست به نظر می رسد، ولی در واقع او سیاه پوست دورگه ای است که برای موفقیت در کار و جامعه هویت اصلی خود را پنهان کرده است. اما اتفاقی تمام اعتبار و سابقه او را از بین می برد، و مسیر زندگی او را کاملا تغییر می دهد. توهین او به چند دانشجو در سر کلاس درس، تمام اعتبار او را زیر سوال می برد. مدیران دانشگاه گفته های سیلک را ناشی از طرز فکر نژادپرستانه او تلقی می کنند، و نهایتا تصمیم به اخراج او از دانشگاه می گیرند. سیلک پس از اخراجش با زن جوانی به نام فونیا فرلی (نیکول کیدمن) آشنا می شود...

در اواسط قرن هفدهم، پدر لافورگ، كشيش ژزوئيت فرانسوي براي ترويج مسيحيت ميان سرخپوستان هورون، به همراه مرد جواني به نام "دانيل" و گروه كوچكي از سرخپوستان هورون كه چومينا رياست آن را به عهده دارد، به سوي محل سكونت قبايل هورون رهسپار مي شود. در ميان راه، "چومينا" روياي عجيبي مي بيند كه در آن كلاغ سياهي، چشمان او را از حدقه بيرون مي آورد. سرخپوستان كه از اين رويا وحشت كرده اند و از بهشتي كه پدر لافورگ براي آنها توصيف كرده، دلسرد مي شوند و او را تنها مي گذارند و به راه خود مي روند...