فیلم بسیار عالی
تصویر برداری و موزیک عالی
موضوع هم که دیگه جای خود دارد
2
ali.chaghazardi.cinema7
۸ سال پیش
عده ای کاربر خنده دار شخصی را که تمام فیلم هایش اموزش سینماست مورد توهین ذهن بیمار خودشون قرار میدن !
اول در مورد سینما مطالعه کنید بعد بیاید نظر بدین
نولان کیه در برابر بلاتار ؟
خندم میگیره وقتی همچین چیزی میگین
طرف بهترین بررسی که تو زندگیش انجام داده از نظر imdb بوده بعد اومده نظر هم میده توهین هم میکنه !
امیدوارم تمام مردم به راه راست هدایت شوند چون که بنده اجبارا کنار مردم زندگی میکنم اگر دست خودم بود تمام بیسوادهارا به دریا می انداختم
البته مطمئنم که درس عبرت نمیشود و باز هم عده ای بیسواد که تمام فیلم هایی که میپسندند مربوط به قرن ۲۱ هست اقدام به هرزه گویی میکنند
خداوند شفایتان دهد
شاید کمی در سینما تلمذ کنید شاید
7
keley
۸ سال پیش
دو ساعت و نیم شکنجه بیننده هزار رحمت به تارکوفسکی و فون تریه و دیگر دوستان سکانس کولی ها که واقعا خنده دار است و ادای دیالوگها خنده دارتر موسیقی چقدر سوهان اعصاب است و به مانند میخ در مغز بیننده فرو می رود. فلسفه بافیهای تار با مقدمه ای از داستان آغاز جنون نیچه. آنقدر طرز نمایش روزمرگی توسط تار ضد سینما و نمایش است که خودش مجبور است با تغییر زاویه دوربین آن را از تکرار خلاص کند.تکرار و روزمرگی را می خواهد با تکرار دکوپاژ بسازد آن هم در دو ساعت و نیم.حداکثر نیم ساعت هم کفایت می کرد.نتیجه ای هم ندارد و حس روزمرگی هم ساخته نمی شود. راوی آن وسط چه می خواهد خدا عالم است. تنها به زور بیان مقدمه و تلاش منتقدین می شود چیزهایی را با حدس و گمان به فیلم بست و ربط مقدمه و درشکه چی و دخترش را ساخت.البته اگر افاضات کارگردان را از زبان مرد مست نادیده بگیریم. هلو برو تو گلو
یکی شش روز را اشاره به خلقت می داند و یکی مدت زمان آفرینش را۷ روز می داند که ۶ روز بصورت کنایی می شود ناقص بودن آفرینش و پیدایش حیات! یکی پیرمرد را مسیح آخرالزمان می داند,مسیحی که در پایان تن به نهیلیسم می دهد. کارگردان می گوید«سنگيني وجود انسان» و دیگری از اراده معطوف به قدرت نیچه و کسالت و روزمرگی می گوید. یکی فیلم را نقد انسان دورشده از معنویت و اخلاق می داند و یک پیرمرد مسیح و مسیحیت را مخدر. یکی فیلم را روایتی ازتورات می داند وحمله موش از کمینگاهکه توسط مست(بلاتار!) بیان می شود را صهیونیسم میداند که صدایشان تنها در گوش پدر پیر که مسیح است می پیچد! وقتی تا این میزان نماد بازی و استعاره بیان می شود از رنگ شلوار و اندازه سیب زمینی و کاسه بشقاب و روش بستن بند رخت و ترک دیوار هم می توان بحث کرد. دست فلج به چه کار می آید؟ چارچوب در را جان فورد هم می گیرد و این هم می گیرد.کوروساوا هم عناصر طبیعت را به کار می گیرد و این هم می گیرد. تنها فایده این ویدئو این است که به ارزش بزرگان بیشتر پی می بریم.آنها کجایند و اینها کجا. واقعا که خدا به خیر بگذراند.
7
Sorooshhadibagi45
۸ سال پیش
از دوستان خواهش دارم تو صفحه ی فیلم مربوط به خوده فیلم کامنت بزارن نه نولان و سوخوروف خواهش میکنم. تحلیل فیلم؛ اسب تورین مثل بقیه فیلمای بلاتار داستان منسجم و پر رنگی نداره و محتوای فیلم بهانه ای است برای پرداخت سینمایی او،نه شخصیت ها کاملا معرفی می شوند و نه توضیح خاصی در مورد کنش ها و اتفاقات داده می شود.اگه کسی با بلاتار آشنا نباشد به احتمال زیاد فیلم براش کسل کننده میشه.نکات همیشگی سینمای بلاتار تو این فیلم هم دیده میشه و افراط در سکوت نکته ی اصلی این فیلمه.کل فیلم در حدود فکر کنم ۳۰ پلان بلند گرفته شده و تمام اون ها هم از قواعد سینمایی فیلمسازش پیروی می کنند. در فیلم چند از عنصر به عنوان موتیف استفاده شده مهم ترین اونها بادی است که در تمام طول فیلم می وزد و یه جورایی حسی بد و آخرالزمانی میده.موسیقی تکراری در غالب لحظات فیلم شنیده می شود که به فضاسازی و پیشبرد درام کمک می کند.نماهای تکراری از لحاظ رویداد صحنه ولی متفاوت در دکوپاژ مثل خوابیدن و بیدار شدن پدر روی تخت،غذا خوردن دختر و پسر،نشستن جلوی پنجره،عوض کردن لباس پدر به دست دختر و این ها دقیقا به معنی روزمرگی هست. داستان فیلم به موضوع فیلم ربطی نداره ولی سایه سنگین داستان رو بیننده حس میکنه.البته از فیلمی که به خوبی کسالت زندگی رو نشون میده نباید توقع داشت که برای بیننده کسل کننده نباشه. یک خداحافظی آبرومندانه از سینما امتیاز ۷.۸/۱۰
4
ali.chaghazardi.cinema7
۸ سال پیش
سینمای ناب بلاتار هنر رو به معنی واقعی کلمه نشون میده ۱۰۰ از ۱۰۰ بدون اغراق
1
imanmaleki4444
۸ سال پیش
فیلمی با ریتم بسیار کند اما دلنشین!!! منو یاد استاکر اثر تارکوفسکی انداخت. (از نظر کند بودن) ۱۰/۷
1
ali.chaghazardi.cinema7
۸ سال پیش
یه سینما و یه بلاتار
4
aliasghar.civil71
۸ سال پیش
فورزا یوونتوس :
0
qwe20
۸ سال پیش
https://www.youtube.com/watch?v=CwWqVi۶aiN۰
1
Pirmoradi.pejman
۸ سال پیش
خيلى جالبه ، آدم همينطور كه داره فيلم رو تماشا ميكنه ميتونه به همه چيز فكر كنه و اصلا موضوع رو هم از دست نده ولى بعد متوجه ميشه كه تصاوير، سايه ها و حتى صداهايى كه توى فيلم هست داره روى تفكراتش تاثير ميزاره و حس يك روح رو دارى كه توى فضاى اين پدر و دختر داره حركت ميكنه و حسرت ميخوره و كارى از دستش برنمياد و فقط تماشاگره، شايد هم فيلم از ديد همون اسب روايت ميشه نميدونم ، در مجموع انتظارم از اين فيلم بيشتر بود ....
4
arminkheradmand2136
۸ سال پیش
موسیقی متن و فیلمبرداری این فیلم آدمو غرق میکنه بینهایت خوبه بینهایتتتتتت
کاش میشد حسمو بعد از دیدنش بیان کنم
1
Amir Velayati
۸ سال پیش
خود فیلم و عظمتش به کنار،موسیقی متن تا عمق استخونمو سوزوند...
6
erfanhajsharifi
۸ سال پیش
به قول سهراب: چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسب اسب در حسرت خوابیدن گاریچی مرد گاریچی در حسرت مرگ...
11
ali.masoumi1995
۹ سال پیش
اصن این فیلم اسمش بزرگ تر از لیست imbd لیستی که توش دد پول باشه دیگه چیه
5
ptbo.2000
۹ سال پیش
چقدر حس خوبی بهم دست داد وقتی دیدم برای این فیلم انقدر کامنت هست ;)
7
kazpany
۹ سال پیش
شاهکار.اما تا بحال هیچ فیلمی رو ندیدم که تا این حد ریتمش کند باشه و انقدر تلخ باشه .به نظرم بهترین نقدی که خوندم این بود:
اسب تورین جزو معدود فیلم‌هایی است که مظروف فلسفه را در ظرف سینما، به عنوان مضمون اثر گنجانده، و در حد بضاعت فیلمساز و توان مدیوم سینما، به گویشی هنری دست یافته است. جای آن نیست که در این مقال بخواهیم به قضاوت بنشینیم که آیا رسانه‌ی سینما ظرفیت پذیرش و یا ارائه مفاهیم انتزاعی همچون مباحث فلسفی، آن هم از نوع نیچه‌ای را داراست یا خیر؟ اما سعی می‌کنم به شیوه‌های گزیده و انتخاب شده از فرم سینما، برای تبیینی اینگونه، اشاره کنم؛ تا شاید بتوان قابلیت‌هایی را از ظرف سینما شاهد بود که تنها به سعی و سماجت هنرمند است که امکان تجربه و آفرینش می‌یابد.
بلا تار، فیلم را با حکایت کوتاهی از زندگانی نیچه آغاز می‌کند که منجر به بیماری و خانه‌نشینی ده‌ساله او می‌شود. نیچه در خیابان شاهد شلاق خوردن یک اسب است. دست به گردن اسب می‌آویزد و همدرد او شده و به سکوتی ده ساله تا مرگ خویش دچار می‌شود و تنها یک جمله خطاب به مادرش میگوید: مادر، من احمقم!
بیننده تلاش می‌کند در طول ۱۴۶ دقیقه‌ی فیلم، ارتباطی مابین آن حکایت نخست و داستان فیلم برقرار کند. در قضاوتی ساده‌تر می‌توان برای دریافت و درکی از فیلم، به تجربه و شاید توانمندی مخاطب به معرفتی فرامتنی تکیه کرد. اما بلا تار با خوانشی هنرمندانه و تسلطی نسبی فرم را به خدمت می‌گیرد و با چشم سر و دل، داستان سرنوشت آن اسب را به جای بازنمایی سرنوشت نیچه، به تصویر می‌کشد. او ما را به دیدن ریتمی از زندگی فرامی‌خواند که بارها و بارها تجربه کرده‌ایم ولی با اهمال از کنار آن گذشته‌ایم. اما ضرورت امر چیست؟
وقتی زمان درون فیلم (در هر سکانس) با زمان بیرونی (واقعیت زندگی) یکسان می‌شود، بیننده مجبور نیست با تعجیل و شتابی غیرطبیعی سوژه را دنبال کند. او به دیدن جزئیات و احساسات بطئی و تدریجی زندگی، دعوت می‌شود تا کمی تعمق کند، آن هم نه تعمقی عقل‌مدارانه و متفکرانه، بلکه در خود فرورفتنی احساس‌محور، که زمینه‌ و بستر درک زیبایی‌شناسانه را فراهم سازد. موسیقی فیلم در ایجاد این حس عمیق تاثیرگذار است.
هدفی اینچنین، شگردی را می‌طلبد که در هنر سینما معمول نیست. اگر امکانات و شرایط اجازه می‌داد، فیلمساز حتی چند برش ساده‌ای را که از سر ناچاری به کار برده بود را نیز کاملا حذف می‌کرد. تدوین به کار رفته، نه کارکردی فرم‌مدار دارد و نه دارای مضمونی تاثیر‌گذار. بلکه برای زمان‌ها و اتفاقاتی است که دیگر به کار فیلم نمی‌آید و به داستان کمک خاصی نمی‌کند.
دوربین فعال است و پویا اما با حداقل تغییر زاویه. ایستایی دوربین همزمان با سکون آدمها و بی‌تحرکی است. در سکانس افتتاحیه که درشکه‌چی با درشکه به خانه می‌رود. دوربین با نمایی از اسب همگام می‌شود. حرکت سنجیده و پرزحمت فیلمبردار برای جلوگیری از هرگونه تکانه‌ای زائد، حیرت‌آور است و روان. دوربین نامحسوس از اسب به سمت درشکه‌‌چی حرکت می‌کند و فاصله می‌گیرد و از جاده خارج شده و مجدد به اسب بازمی‌گردد. ارتفاع دوربین، هم ارتفاع کسی است که گویی در کنار درشکه، پیاده در حرکت است. این سکانس طولانی حتی از یک برش ساده نیز برخوردار نیست.
دوربین، راوی دانای کل است و نظرگاهی عینی (ابژکتیو) دارد که هر اتفاقی را به شکل مراسمی آیینی و حساب‌شده به تصویر می‌کشد و بیننده مانند کودک کنجکاوی به دنبال شخصیت‌ها از دالانی به فضایی باز و از دری به کلبه‌ای همراه می‌شود.تصاویر فیلم همانند تماشای یک تابلوی نقاشی و یا عکسی هنرمندانه از بخشی از زندگی طبیعی است که نه می‌توان آن را واقع‌گرایانه قلمداد کرد و نه آشکارا نمادین دانست. نورپردازی در فضای باز و به ویژه در خانه، از «نور» بازیگری ساخته که در سکون و سکوت مرد و دخترش، به وسیله‌ای برای گفتگو تبدیل شده است. بیانگر شدن نور، تلخی و دردمندی انسانی را معنا می‌کند. زن از زنانگی‌اش، جز خانه‌داری و انجام رفتارهایی یکنواخت و مکرر حاصل دیگری ندارد. چهره‌ی استخوانی و بدون جذابیتش، مرده‌ای را نشان می‌دهد که تنها به رسالت انتظار بی‌پایان، مجهز است. او در فراغت از کار، از دریچه‌ی پنجره‌، نظاره‌گر جهانی است که در تلاطم و تحت سیطره‌ی باد و خاک گرفتار شده و هیچگاه به آرامش نمی‌رسد. به گفته نیچه: «زن می‌تواند چندان نفرت بیاموزد که دلبری را از یاد ببرد.» این دختر بالغ، نه از خصوصیات دخترانه بهره‌ای دارد و نه از فراز و نشیب‌های احساسات انسانی، تَر دامن است. او در آستانه‌ی خاموشی است.
اسب نیز، در اصطبل خانه، به مرور از کار می‌افتد و زندگی را لنگ می‌گذارد تا درجا بزند. پیرمرد که چشم چپ و دست راستش علیل است، تنها تکیه‌گاه انسانیِ زندگی است. می‌خورد و می‌خوابد و در سراشیبی نیستی فرو می‌غلتد. او حتی از پوشیدن و درآوردن لباس خویش عاجز است. اما در بطن نگاه و رفتارش جهانی مملو از راز نهفته دارد. به تعبیر نیچه، تجربه‌های هولناک، این گمان را پیش می‌آورد که نکند آنکه چنین تجربه‌هایی می‌کند، خود موجودی هولناک باشد. انطباق این نگرشِ نیچه با آدمهای داستان، ترسی خزنده و خوف‌انگیز را در زیر پوست مخاطب به حرکت می‌آورد.کلیت اثر واجد نگاهی از اوج و بالا به زندگی، فارغ از هرگونه زرق و برقی است که در زندگی طبیعی فریب‌مان می‌دهد. دعوت فیلمساز از مخاطب به خلوتی بی‌زمان و فاقد واسطه‌های اغواگر زندگی امروز، مهمانی تلخ و گسی را می‌ماند که ممکن است تنها در زمان رودرویی بشر با مرگ قابل تکرار شود.
در روز روشن، جهان در تاریکی مطلق فرو می‌رود و نقش نور است که خودنمایی می‌کند. تلاش پدر و دختر برای روشنایی، راه به جایی نمی‌برد. پایان فیلم پایانی است در هیچی و نیستی و ناامیدانه؛ اما فرورفتی است همانند گم شدن در آسمانی سیاه، و بی‌انتها، به تندیسی مرگ.
4
rrravin
۹ سال پیش
کلمه ی شاهکار برای این فیلم کمه
13
blackbird.hosein
۹ سال پیش
من این فیلم را در ژانر وحشت طبقه بندی می کنم.فیلمی که از فکر کردن به فضا و دو شخصیتش و طوفانش و موسیقیش هم می ترسم چه برسه به اینکه عکسی دوباره ازش ببینم یا هوص کنم دوباره تماشاش کنم...
به قول یکی از دوستان بلاتار با این فیلم دنیا را بهمون نشون داد...
چند مرد-یک زن-یک اسب-یک خانه ی دورافتاده-طوفان و کمی کلمه کافی بود تا پوچی جهان,سختی فلاکت بار بودن being و تنهایی بشری و پایان خوبی ها را ببینیم و تب کنیم...
دیدگاه کاربران
دیدگاه خود را با سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
فیلم بسیار عالی
تصویر برداری و موزیک عالی
موضوع هم که دیگه جای خود دارد
عده ای کاربر خنده دار شخصی را که تمام فیلم هایش اموزش سینماست مورد توهین ذهن بیمار خودشون قرار میدن !
اول در مورد سینما مطالعه کنید بعد بیاید نظر بدین
نولان کیه در برابر بلاتار ؟
خندم میگیره وقتی همچین چیزی میگین
طرف بهترین بررسی که تو زندگیش انجام داده از نظر imdb بوده بعد اومده نظر هم میده توهین هم میکنه !
امیدوارم تمام مردم به راه راست هدایت شوند چون که بنده اجبارا کنار مردم زندگی میکنم اگر دست خودم بود تمام بیسوادهارا به دریا می انداختم
البته مطمئنم که درس عبرت نمیشود و باز هم عده ای بیسواد که تمام فیلم هایی که میپسندند مربوط به قرن ۲۱ هست اقدام به هرزه گویی میکنند
خداوند شفایتان دهد
شاید کمی در سینما تلمذ کنید شاید
دو ساعت و نیم شکنجه بیننده
هزار رحمت به تارکوفسکی و فون تریه و دیگر دوستان
سکانس کولی ها که واقعا خنده دار است و ادای دیالوگها خنده دارتر
موسیقی چقدر سوهان اعصاب است و به مانند میخ در مغز بیننده فرو می رود.
فلسفه بافیهای تار با مقدمه ای از داستان آغاز جنون نیچه.
آنقدر طرز نمایش روزمرگی توسط تار ضد سینما و نمایش است که خودش مجبور است با تغییر زاویه دوربین آن را از تکرار خلاص کند.تکرار و روزمرگی را می خواهد با تکرار دکوپاژ بسازد آن هم در دو ساعت و نیم.حداکثر نیم ساعت هم کفایت می کرد.نتیجه ای هم ندارد و حس روزمرگی هم ساخته نمی شود.
راوی آن وسط چه می خواهد خدا عالم است.
تنها به زور بیان مقدمه و تلاش منتقدین می شود چیزهایی را با حدس و گمان به فیلم بست و ربط مقدمه و درشکه چی و دخترش را ساخت.البته اگر افاضات کارگردان را از زبان مرد مست نادیده بگیریم.
هلو برو تو گلو
یکی شش روز را اشاره به خلقت می داند و یکی مدت زمان آفرینش را۷ روز می داند که ۶ روز بصورت کنایی می شود ناقص بودن آفرینش و پیدایش حیات!
یکی پیرمرد را مسیح آخرالزمان می داند,مسیحی که در پایان تن به نهیلیسم می دهد.
کارگردان می گوید«سنگيني وجود انسان»
و دیگری از اراده معطوف به قدرت نیچه و کسالت و روزمرگی می گوید.
یکی فیلم را نقد انسان دورشده از معنویت و اخلاق می داند و یک پیرمرد مسیح و مسیحیت را مخدر.
یکی فیلم را روایتی ازتورات می داند وحمله موش از کمینگاهکه توسط مست(بلاتار!) بیان می شود را صهیونیسم میداند که صدایشان تنها در گوش پدر پیر که مسیح است می پیچد!
وقتی تا این میزان نماد بازی و استعاره بیان می شود از رنگ شلوار و اندازه سیب زمینی و کاسه بشقاب و روش بستن بند رخت و ترک دیوار هم می توان بحث کرد.
دست فلج به چه کار می آید؟
چارچوب در را جان فورد هم می گیرد و این هم می گیرد.کوروساوا هم عناصر طبیعت را به کار می گیرد و این هم می گیرد.
تنها فایده این ویدئو این است که به ارزش بزرگان بیشتر پی می بریم.آنها کجایند و اینها کجا.
واقعا که خدا به خیر بگذراند.
از دوستان خواهش دارم تو صفحه ی فیلم مربوط به خوده فیلم کامنت بزارن نه نولان و سوخوروف خواهش میکنم.
تحلیل فیلم؛
اسب تورین مثل بقیه فیلمای بلاتار داستان منسجم و پر رنگی نداره و محتوای فیلم بهانه ای است برای پرداخت سینمایی او،نه شخصیت ها کاملا معرفی می شوند و نه توضیح خاصی در مورد کنش ها و اتفاقات داده می شود.اگه کسی با بلاتار آشنا نباشد به احتمال زیاد فیلم براش کسل کننده میشه.نکات همیشگی سینمای بلاتار تو این فیلم هم دیده میشه و افراط در سکوت نکته ی اصلی این فیلمه.کل فیلم در حدود فکر کنم ۳۰ پلان بلند گرفته شده و تمام اون ها هم از قواعد سینمایی فیلمسازش پیروی می کنند.
در فیلم چند از عنصر به عنوان موتیف استفاده شده مهم ترین اونها بادی است که در تمام طول فیلم می وزد و یه جورایی حسی بد و آخرالزمانی میده.موسیقی تکراری در غالب لحظات فیلم شنیده می شود که به فضاسازی و پیشبرد درام کمک می کند.نماهای تکراری از لحاظ رویداد صحنه ولی متفاوت در دکوپاژ مثل خوابیدن و بیدار شدن پدر روی تخت،غذا خوردن دختر و پسر،نشستن جلوی پنجره،عوض کردن لباس پدر به دست دختر و این ها دقیقا به معنی روزمرگی هست.
داستان فیلم به موضوع فیلم ربطی نداره ولی سایه سنگین داستان رو بیننده حس میکنه.البته از فیلمی که به خوبی کسالت زندگی رو نشون میده نباید توقع داشت که برای بیننده کسل کننده نباشه.
یک خداحافظی آبرومندانه از سینما امتیاز ۷.۸/۱۰
سینمای ناب بلاتار هنر رو به معنی واقعی کلمه نشون میده
۱۰۰ از ۱۰۰ بدون اغراق
فیلمی با ریتم بسیار کند اما دلنشین!!! منو یاد استاکر اثر تارکوفسکی انداخت. (از نظر کند بودن)
۱۰/۷
یه سینما و یه بلاتار
فورزا یوونتوس :
https://www.youtube.com/watch?v=CwWqVi۶aiN۰
خيلى جالبه ، آدم همينطور كه داره فيلم رو تماشا ميكنه ميتونه به همه چيز فكر كنه و اصلا موضوع رو هم از دست نده ولى بعد متوجه ميشه كه تصاوير، سايه ها و حتى صداهايى كه توى فيلم هست داره روى تفكراتش تاثير ميزاره و حس يك روح رو دارى كه توى فضاى اين پدر و دختر داره حركت ميكنه و حسرت ميخوره و كارى از دستش برنمياد و فقط تماشاگره، شايد هم فيلم از ديد همون اسب روايت ميشه نميدونم ، در مجموع انتظارم از اين فيلم بيشتر بود ....
موسیقی متن و فیلمبرداری این فیلم آدمو غرق میکنه
بینهایت خوبه بینهایتتتتتت
کاش میشد حسمو بعد از دیدنش بیان کنم
خود فیلم و عظمتش به کنار،موسیقی متن تا عمق استخونمو سوزوند...
به قول سهراب:
چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسب
اسب در حسرت خوابیدن گاریچی
مرد گاریچی در حسرت مرگ...
اصن این فیلم اسمش بزرگ تر از لیست imbd لیستی که توش دد پول باشه دیگه چیه
چقدر حس خوبی بهم دست داد وقتی دیدم برای این فیلم انقدر کامنت هست ;)
شاهکار.اما تا بحال هیچ فیلمی رو ندیدم که تا این حد ریتمش کند باشه و انقدر تلخ باشه .به نظرم بهترین نقدی که خوندم این بود:
اسب تورین جزو معدود فیلم‌هایی است که مظروف فلسفه را در ظرف سینما، به عنوان مضمون اثر گنجانده، و در حد بضاعت فیلمساز و توان مدیوم سینما، به گویشی هنری دست یافته است. جای آن نیست که در این مقال بخواهیم به قضاوت بنشینیم که آیا رسانه‌ی سینما ظرفیت پذیرش و یا ارائه مفاهیم انتزاعی همچون مباحث فلسفی، آن هم از نوع نیچه‌ای را داراست یا خیر؟ اما سعی می‌کنم به شیوه‌های گزیده و انتخاب شده از فرم سینما، برای تبیینی اینگونه، اشاره کنم؛ تا شاید بتوان قابلیت‌هایی را از ظرف سینما شاهد بود که تنها به سعی و سماجت هنرمند است که امکان تجربه و آفرینش می‌یابد.
بلا تار، فیلم را با حکایت کوتاهی از زندگانی نیچه آغاز می‌کند که منجر به بیماری و خانه‌نشینی ده‌ساله او می‌شود. نیچه در خیابان شاهد شلاق خوردن یک اسب است. دست به گردن اسب می‌آویزد و همدرد او شده و به سکوتی ده ساله تا مرگ خویش دچار می‌شود و تنها یک جمله خطاب به مادرش میگوید: مادر، من احمقم!
بیننده تلاش می‌کند در طول ۱۴۶ دقیقه‌ی فیلم، ارتباطی مابین آن حکایت نخست و داستان فیلم برقرار کند. در قضاوتی ساده‌تر می‌توان برای دریافت و درکی از فیلم، به تجربه و شاید توانمندی مخاطب به معرفتی فرامتنی تکیه کرد. اما بلا تار با خوانشی هنرمندانه و تسلطی نسبی فرم را به خدمت می‌گیرد و با چشم سر و دل، داستان سرنوشت آن اسب را به جای بازنمایی سرنوشت نیچه، به تصویر می‌کشد. او ما را به دیدن ریتمی از زندگی فرامی‌خواند که بارها و بارها تجربه کرده‌ایم ولی با اهمال از کنار آن گذشته‌ایم. اما ضرورت امر چیست؟
وقتی زمان درون فیلم (در هر سکانس) با زمان بیرونی (واقعیت زندگی) یکسان می‌شود، بیننده مجبور نیست با تعجیل و شتابی غیرطبیعی سوژه را دنبال کند. او به دیدن جزئیات و احساسات بطئی و تدریجی زندگی، دعوت می‌شود تا کمی تعمق کند، آن هم نه تعمقی عقل‌مدارانه و متفکرانه، بلکه در خود فرورفتنی احساس‌محور، که زمینه‌ و بستر درک زیبایی‌شناسانه را فراهم سازد. موسیقی فیلم در ایجاد این حس عمیق تاثیرگذار است.
هدفی اینچنین، شگردی را می‌طلبد که در هنر سینما معمول نیست. اگر امکانات و شرایط اجازه می‌داد، فیلمساز حتی چند برش ساده‌ای را که از سر ناچاری به کار برده بود را نیز کاملا حذف می‌کرد. تدوین به کار رفته، نه کارکردی فرم‌مدار دارد و نه دارای مضمونی تاثیر‌گذار. بلکه برای زمان‌ها و اتفاقاتی است که دیگر به کار فیلم نمی‌آید و به داستان کمک خاصی نمی‌کند.
دوربین فعال است و پویا اما با حداقل تغییر زاویه. ایستایی دوربین همزمان با سکون آدمها و بی‌تحرکی است. در سکانس افتتاحیه که درشکه‌چی با درشکه به خانه می‌رود. دوربین با نمایی از اسب همگام می‌شود. حرکت سنجیده و پرزحمت فیلمبردار برای جلوگیری از هرگونه تکانه‌ای زائد، حیرت‌آور است و روان. دوربین نامحسوس از اسب به سمت درشکه‌‌چی حرکت می‌کند و فاصله می‌گیرد و از جاده خارج شده و مجدد به اسب بازمی‌گردد. ارتفاع دوربین، هم ارتفاع کسی است که گویی در کنار درشکه، پیاده در حرکت است. این سکانس طولانی حتی از یک برش ساده نیز برخوردار نیست.
دوربین، راوی دانای کل است و نظرگاهی عینی (ابژکتیو) دارد که هر اتفاقی را به شکل مراسمی آیینی و حساب‌شده به تصویر می‌کشد و بیننده مانند کودک کنجکاوی به دنبال شخصیت‌ها از دالانی به فضایی باز و از دری به کلبه‌ای همراه می‌شود.تصاویر فیلم همانند تماشای یک تابلوی نقاشی و یا عکسی هنرمندانه از بخشی از زندگی طبیعی است که نه می‌توان آن را واقع‌گرایانه قلمداد کرد و نه آشکارا نمادین دانست. نورپردازی در فضای باز و به ویژه در خانه، از «نور» بازیگری ساخته که در سکون و سکوت مرد و دخترش، به وسیله‌ای برای گفتگو تبدیل شده است. بیانگر شدن نور، تلخی و دردمندی انسانی را معنا می‌کند. زن از زنانگی‌اش، جز خانه‌داری و انجام رفتارهایی یکنواخت و مکرر حاصل دیگری ندارد. چهره‌ی استخوانی و بدون جذابیتش، مرده‌ای را نشان می‌دهد که تنها به رسالت انتظار بی‌پایان، مجهز است. او در فراغت از کار، از دریچه‌ی پنجره‌، نظاره‌گر جهانی است که در تلاطم و تحت سیطره‌ی باد و خاک گرفتار شده و هیچگاه به آرامش نمی‌رسد. به گفته نیچه: «زن می‌تواند چندان نفرت بیاموزد که دلبری را از یاد ببرد.» این دختر بالغ، نه از خصوصیات دخترانه بهره‌ای دارد و نه از فراز و نشیب‌های احساسات انسانی، تَر دامن است. او در آستانه‌ی خاموشی است.
اسب نیز، در اصطبل خانه، به مرور از کار می‌افتد و زندگی را لنگ می‌گذارد تا درجا بزند. پیرمرد که چشم چپ و دست راستش علیل است، تنها تکیه‌گاه انسانیِ زندگی است. می‌خورد و می‌خوابد و در سراشیبی نیستی فرو می‌غلتد. او حتی از پوشیدن و درآوردن لباس خویش عاجز است. اما در بطن نگاه و رفتارش جهانی مملو از راز نهفته دارد. به تعبیر نیچه، تجربه‌های هولناک، این گمان را پیش می‌آورد که نکند آنکه چنین تجربه‌هایی می‌کند، خود موجودی هولناک باشد. انطباق این نگرشِ نیچه با آدمهای داستان، ترسی خزنده و خوف‌انگیز را در زیر پوست مخاطب به حرکت می‌آورد.کلیت اثر واجد نگاهی از اوج و بالا به زندگی، فارغ از هرگونه زرق و برقی است که در زندگی طبیعی فریب‌مان می‌دهد. دعوت فیلمساز از مخاطب به خلوتی بی‌زمان و فاقد واسطه‌های اغواگر زندگی امروز، مهمانی تلخ و گسی را می‌ماند که ممکن است تنها در زمان رودرویی بشر با مرگ قابل تکرار شود.
در روز روشن، جهان در تاریکی مطلق فرو می‌رود و نقش نور است که خودنمایی می‌کند. تلاش پدر و دختر برای روشنایی، راه به جایی نمی‌برد. پایان فیلم پایانی است در هیچی و نیستی و ناامیدانه؛ اما فرورفتی است همانند گم شدن در آسمانی سیاه، و بی‌انتها، به تندیسی مرگ.
کلمه ی شاهکار برای این فیلم کمه
من این فیلم را در ژانر وحشت طبقه بندی می کنم.فیلمی که از فکر کردن به فضا و دو شخصیتش و طوفانش و موسیقیش هم می ترسم چه برسه به اینکه عکسی دوباره ازش ببینم یا هوص کنم دوباره تماشاش کنم...
به قول یکی از دوستان بلاتار با این فیلم دنیا را بهمون نشون داد...
چند مرد-یک زن-یک اسب-یک خانه ی دورافتاده-طوفان و کمی کلمه کافی بود تا پوچی جهان,سختی فلاکت بار بودن being و تنهایی بشری و پایان خوبی ها را ببینیم و تب کنیم...
طراحی پوستر فیلم خیلی جالبه.