«جانی گیتار» شاهکار نیکلاس ری،‌‌ همان فیلمی که فرانسوا تروفو به محض دیدنش چنان دلباخته آن شد که در طی دو هفته ده بار آن را تماشا کرد و از آن به عنوان وسترنی رویایی و وهم آلود یاد نمود و کارگردانش را شاعر شبانگاهی خواند، برای جون کرافورد نوشته شده بود که می‌توان آن را به یادماندنی‌ترین بازی وی دانست و به بهانه سالروز تولدش (۲۳ مارس) نگاهی دوباره به آن داشت. وقتی روی چنسلر رمان «جانی گیتار» را در سال ۱۹۵۳ منتشر کرد، در مقدمه‌اش آن را به جون کرافورد تقدیم کرد و فیلیپ یوردان نیز به عنوان سناریست، آن را به داستانی برای جلوه‌گری کرافورد تبدیل کرد و همواره مواظب بود تا چیزی موجب نارضایتی او را فراهم نکند. هرچند به نظر می‌رسید دخالت کرافورد در جریان خلاقه فیلم می‌تواند جنبه مخرب و تهدید‌کننده‌ داشته باشد، اما بخشی از جاذبه و افسون غریبی که در این وسترن نامتعارف می‌بینیم برآمده از جنس بازی مصمم و مردانه اوست. تا پیش از آن در هیچ وسترنی زن نقش قهرمان داستان را بر عهده نداشت و زمان ساخت «جانی گیتار» دوره ابروسترن‌های مردانه‌ مثل «آسمان بزرگ»، «ماجرای نیمروز»، «شین» و «مهمیز برهنه» بود، ولی فیلیپ یوردان شخصیت کرافورد را به گونه‌ای نوشت که به قول خودش انگار برای کلارک گیبل می‌نویسد و نیکلاس ری نیز او را به شکل مردانه‌ای هدایت کرد تا بجای زن، مرد در ذهن مخاطب مجسم شود. با این تفاوت که وقتی زنی احساساتش را زیر پا می‌گذارد و برای رسیدن به هدفش مبارزه می‌کند و تا پای مرگ از خواسته‌اش دست نمی‌کشد و از پا نمی‌نشیند، التهاب، تنش و بیقراری رمانتیی را با خود به داستان می‌آورد که در وسترن‌های مردانه وجود ندارد. مخصوصا اگر کسی مثل ری آن را بسازد که اساسا بخاطر خشونت شاعرانه‌اش شهرت دارد و می‌تواند حسی از ناپایداری، سراسیمگی، تب آلودگی و جوشش را به ساکن‌ترین و آرام‌ترین لحظات عاطفی منتقل کند. نقش ویه‌نا ‌در «جانی گیتار» آن‌قدر به شخصیت واقعی او شباهت دارد که انگار از خودش الهام گرفته شده است و حتی می‌توان آن را همزاد کرافورد دانست. زنی سرسخت، سازش‌ناپذیر و غیر قابل نفوذ که می‌توانست برای رسیدن به خواسته‌هایش هر چیزی را زیر پا بگذارد و حتی از زنانگی‌اش نیز در این راه بهره ببرد. زنی که قدرت و استقلالش را از بی‌اعتنایی به تعلقات و جاذبه‌های زنانه‌ای به دست می‌آورد که از ه‌مان‌ها به عنوان دستاویزی برای تسلط بر دنیای مردانه پیرامونش و تثبیت خود در میان آن‌ها استفاده می‌کرد. فقط زنی مثل کرافورد می‌توانست وسط کافه‌اش بایستد و در چشمهای محبوب سابقش نگاه کند و آشکارا بگوید از گذشته و نحوه به دست آوردن این کافه خجالت نمی‌کشد و مدت‌هاست یاد گرفته که دیگر به کسی دل نبندد و منتظر نماند. فقط زنی مثل او می‌توانست با لباسی سفید به تنهایی در کافه‌اش بنشیند و پیانو بزند و انتظار بکشد تا مرسیدس مکمبریج با آن لباس سراسر سیاه و نفرت عمیقش، همراه دار و دسته‌ای که به دنبال خود به راه انداخته سر برسد و او را برای دار زدن ببرد. فقط زنی مثل او می‌توانست برای اینکه آنچه را به دست آورده از چنگش درنیاورند و به قول خودش کمی بیشتر زنده بماند، ششلول به دست بگیرد و بدون هیچ تردید و تزلزلی به قلب زن مقابلش شلیک کند. جون کرافورد در «جانی گیتار» زنی بود که با زنانگی‌اش توانست محیط مردسالار و خشن زندگیش را که از زن چیزی جز اطاعت و سرسپردگی و وابستگی نمی‌خواست، تسلیم خود کند و آن‌ها را وادارد تا او را همانطور که هست در میان خود بپذیرند و به وی اجازه دهند که زندگیش را مطابق معیارهای خودش شکل دهد.
21
ahmad.noori3
۹ سال پیش
فرانسوا تروفو: «[اگر از جانی گیتار خوشتان نیامده] دیگر به سینما نروید، دیگر فیلم نبینید، چونکه شما هرگز مفهوم الهام، دیدِ سینمایی، نمابندی، کشف و شهودی شاعرانه، ایده‌ی خوب و – خلاصه – معنی سینما را درنخواهید یافت...»
جانی گیتار، آن‌قدر دوست‌داشتنی است که فقط باید نگاهش کرد... شاید حرف زدن در موردش، لذتی که لحظه‌لحظه‌ی فیلم می‌تواند به ما ببخشد را کم کند. موسیقی‌های فیلم شنیدنی است، نه تعریف کردنی... نماهای نقاشی‌ شده‌ای که با در آن زمان، با تصاویر طبیعی (و نه استدیویی) شکل گرفته، دلِ آدم را می‌برد. اتفاقاتش هم محشر است. شاید در این دوره و زمانه، بیش‌تر از هرچیز باید آن‌ها را تارانتینویی خواند! فیلم‌نامه چقدر زود شروع می‌شود! چقدر جذاب، چقدر دقیق و چه ریتم خوبی! با یک کلاسیک شیرین و لذت‌بخش رو به رو هستیم. داستانی پیچیده و تو در تو با شخصیت‌هایی پیچیده‌تر. فکر می‌کنیم همه چیز مشخص است، اما داستان مدام غافل‌گیرمان می‌کند تا نشان دهد قدرت سینمای کلاسیک تا چه حد است و بعضی‌ها تا کجا پایینش آورده‌اند! «شعر عاشقانه، در کنار هفت‌تیرکشیِ زنانه» می‌تواند بهترین عنوان برای فیلم ساختارشکنی باشد که در اوج وسترن‌سازی‌های کلاسیک، با آن مؤلفه‌های خشکشان، پای زن را مستقیم به داستان باز می‌کند و شاید هم از ترس همین فضاست که نام فیلم، به اسم مکمل است، نه قهرمان زنِ قصه. عاشقانه‌ی فیلم آن‌قدر گیرا و واقعی است که بعید می‌دانم کسی درگیرش نشود... اما همین عاشقانه می‌تواند روی خشن خود را هم نشان دهد!
یادمان خواهد ماند قصه‌ی زنی که مردانگی می‌آموزد!
3
ramin.meli69
۹ سال پیش
این فیلم حرف نداره. اگه وسترن دوست دارید از دستش ندید. فک کنم این تنها وسترنی باشه که هم قهرمانش و هم ضد قهرمانش مونث باشن.
0
amirshahab.mehdizadeh
۱۰ سال پیش
به قول تئودور تو فیلم dreamers : (گدار میگه نیکولاس ری یعنی سینما ! ) راستی...معلومه خیلی جو گیری که fight club روت تاثیر گداشته اقای ورنر فسبندر !!!!!؟؟؟؟
15
karimi.sajad
۱۰ سال پیش
جواب تروفو به کسانی که گفته بودند از جانی گیتار خوششان نیامده: «دیگر به سینما نروید، دیگر فیلم نبینید، چونکه شما هرگز مفهوم الهام، دیدِ سینمایی، نمابندی، کشف و شهودی شاعرانه، ایده ی خوب و ـــ خلاصه ـــ معنی سینما را درنخواهید یافت...»
4
edwardcarnby1995
۱۰ سال پیش
«دیگر به سینما نروید، دیگر فیلم نبینید، چونکه شما هرگز مفهوم الهام، دیدِ سینمایی، نمابندی، کشف و شهودی شاعرانه، ایده‌ ی خوب و ـــ خلاصه ـــ معنی سینما را درنخواهید یافت...»
این جمله را تروفو در جواب کسانی گفته که از جانی گیتار خوششان نیامده. این فیلم توجه همه را جلب کرد، در بین سینماگران کسانی مثل اسکورسیزی و آلمادوار و در بین روانشناسان هم آن هایی که به خوانش فرویدی فیلم علاقه دارند و صد البته جامعه شناسانی که معتقدند نیکلاس ری ایده مبارزه با مک کارتیسم را با رندی تمام در این فیلم گنجانده.
گفتنی ها در مورد نیکلاس ری را گدار و تروفو و دیوید تامسون و روزنباوم به تفصیل گفتن. رابین وود هم جایی گفته هیچ بازیگری در فیلم های ری بد بازی نمی کند حتی آنتونی کوئین.
حالا من همه این ها را کامل تر می گویم: اگر غیر از فورد و بعد از او هیچکاک شخص دیگری توانسته باشد همانطور که گدار گفته «با سینما باعث بهبود جامعه شود»، آن شخص قطعاً نیکلاس ری خواهد بود.
6
montazer11087
۱۰ سال پیش
فیلمی بد ولی معروف از نیکلاس ری.. البته این فیلم با ستایش منتقد برجسته ای چون فرانسوا تروفو مواجه شده.. جان فورد و هاوارد هاکس، بر قله ی وسترن تا ابد میدرخشند..............
4
rabinsoncrose
۱۰ سال پیش
بهترین وسترنی که می تونید تو زندگی تون ببینید بدون شک!!!!!!!!
2
amohebban
۱۰ سال پیش
این فیلم محشره. داستان پرکشش و با فضاسازی های بی نقص و ریتم و پایانبندی عالی . بازی های به یادماندنی مخصوصا جوان کرافورد و بازیگر نقش اما. و البته موسیقی فراموش نشدنی ویکتور یانگ. در مجموع اثریکه تا مدتها تو یادها باقی خواهد ماند. ضمنا این فیلم از فیلمهای مورد علاقه فیلمسازان مشهور فرانسوی ژان لوک گدار و فرانسوا تروفو بوده.
دیدگاه کاربران
دیدگاه خود را با سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
اين فيلم به معناي واقعي كلمه استادانه ساخته شده.
فریدون فروغی از موسیقی متن این فیلم برای ترانه طلوغ خونین استفاده کرده
زنی ششلول‌بند که عاشق گیتار بود
نویسنده : نزهت بادی
………………………………….………………………………….…………….....
«جانی گیتار» شاهکار نیکلاس ری،‌‌ همان فیلمی که فرانسوا تروفو به محض دیدنش چنان دلباخته آن شد که در طی دو هفته ده بار آن را تماشا کرد و از آن به عنوان وسترنی رویایی و وهم آلود یاد نمود و کارگردانش را شاعر شبانگاهی خواند، برای جون کرافورد نوشته شده بود که می‌توان آن را به یادماندنی‌ترین بازی وی دانست و به بهانه سالروز تولدش (۲۳ مارس) نگاهی دوباره به آن داشت.
وقتی روی چنسلر رمان «جانی گیتار» را در سال ۱۹۵۳ منتشر کرد، در مقدمه‌اش آن را به جون کرافورد تقدیم کرد و فیلیپ یوردان نیز به عنوان سناریست، آن را به داستانی برای جلوه‌گری کرافورد تبدیل کرد و همواره مواظب بود تا چیزی موجب نارضایتی او را فراهم نکند. هرچند به نظر می‌رسید دخالت کرافورد در جریان خلاقه فیلم می‌تواند جنبه مخرب و تهدید‌کننده‌ داشته باشد، اما بخشی از جاذبه و افسون غریبی که در این وسترن نامتعارف می‌بینیم برآمده از جنس بازی مصمم و مردانه اوست.
تا پیش از آن در هیچ وسترنی زن نقش قهرمان داستان را بر عهده نداشت و زمان ساخت «جانی گیتار» دوره ابروسترن‌های مردانه‌ مثل «آسمان بزرگ»، «ماجرای نیمروز»، «شین» و «مهمیز برهنه» بود، ولی فیلیپ یوردان شخصیت کرافورد را به گونه‌ای نوشت که به قول خودش انگار برای کلارک گیبل می‌نویسد و نیکلاس ری نیز او را به شکل مردانه‌ای هدایت کرد تا بجای زن، مرد در ذهن مخاطب مجسم شود.
با این تفاوت که وقتی زنی احساساتش را زیر پا می‌گذارد و برای رسیدن به هدفش مبارزه می‌کند و تا پای مرگ از خواسته‌اش دست نمی‌کشد و از پا نمی‌نشیند، التهاب، تنش و بیقراری رمانتیی را با خود به داستان می‌آورد که در وسترن‌های مردانه وجود ندارد. مخصوصا اگر کسی مثل ری آن را بسازد که اساسا بخاطر خشونت شاعرانه‌اش شهرت دارد و می‌تواند حسی از ناپایداری، سراسیمگی، تب آلودگی و جوشش را به ساکن‌ترین و آرام‌ترین لحظات عاطفی منتقل کند.
نقش ویه‌نا ‌در «جانی گیتار» آن‌قدر به شخصیت واقعی او شباهت دارد که انگار از خودش الهام گرفته شده است و حتی می‌توان آن را همزاد کرافورد دانست. زنی سرسخت، سازش‌ناپذیر و غیر قابل نفوذ که می‌توانست برای رسیدن به خواسته‌هایش هر چیزی را زیر پا بگذارد و حتی از زنانگی‌اش نیز در این راه بهره ببرد.
زنی که قدرت و استقلالش را از بی‌اعتنایی به تعلقات و جاذبه‌های زنانه‌ای به دست می‌آورد که از ه‌مان‌ها به عنوان دستاویزی برای تسلط بر دنیای مردانه پیرامونش و تثبیت خود در میان آن‌ها استفاده می‌کرد.
فقط زنی مثل کرافورد می‌توانست وسط کافه‌اش بایستد و در چشمهای محبوب سابقش نگاه کند و آشکارا بگوید از گذشته و نحوه به دست آوردن این کافه خجالت نمی‌کشد و مدت‌هاست یاد گرفته که دیگر به کسی دل نبندد و منتظر نماند.
فقط زنی مثل او می‌توانست با لباسی سفید به تنهایی در کافه‌اش بنشیند و پیانو بزند و انتظار بکشد تا مرسیدس مکمبریج با آن لباس سراسر سیاه و نفرت عمیقش، همراه دار و دسته‌ای که به دنبال خود به راه انداخته سر برسد و او را برای دار زدن ببرد.
فقط زنی مثل او می‌توانست برای اینکه آنچه را به دست آورده از چنگش درنیاورند و به قول خودش کمی بیشتر زنده بماند، ششلول به دست بگیرد و بدون هیچ تردید و تزلزلی به قلب زن مقابلش شلیک کند.
جون کرافورد در «جانی گیتار» زنی بود که با زنانگی‌اش توانست محیط مردسالار و خشن زندگیش را که از زن چیزی جز اطاعت و سرسپردگی و وابستگی نمی‌خواست، تسلیم خود کند و آن‌ها را وادارد تا او را همانطور که هست در میان خود بپذیرند و به وی اجازه دهند که زندگیش را مطابق معیارهای خودش شکل دهد.
فرانسوا تروفو:
«[اگر از جانی گیتار خوشتان نیامده] دیگر به سینما نروید، دیگر فیلم نبینید، چونکه شما هرگز مفهوم الهام، دیدِ سینمایی، نمابندی، کشف و شهودی شاعرانه، ایده‌ی خوب و – خلاصه – معنی سینما را درنخواهید یافت...»
جانی گیتار، آن‌قدر دوست‌داشتنی است که فقط باید نگاهش کرد... شاید حرف زدن در موردش، لذتی که لحظه‌لحظه‌ی فیلم می‌تواند به ما ببخشد را کم کند. موسیقی‌های فیلم شنیدنی است، نه تعریف کردنی... نماهای نقاشی‌ شده‌ای که با در آن زمان، با تصاویر طبیعی (و نه استدیویی) شکل گرفته، دلِ آدم را می‌برد. اتفاقاتش هم محشر است. شاید در این دوره و زمانه، بیش‌تر از هرچیز باید آن‌ها را تارانتینویی خواند!
فیلم‌نامه چقدر زود شروع می‌شود! چقدر جذاب، چقدر دقیق و چه ریتم خوبی! با یک کلاسیک شیرین و لذت‌بخش رو به رو هستیم. داستانی پیچیده و تو در تو با شخصیت‌هایی پیچیده‌تر. فکر می‌کنیم همه چیز مشخص است، اما داستان مدام غافل‌گیرمان می‌کند تا نشان دهد قدرت سینمای کلاسیک تا چه حد است و بعضی‌ها تا کجا پایینش آورده‌اند! «شعر عاشقانه، در کنار هفت‌تیرکشیِ زنانه» می‌تواند بهترین عنوان برای فیلم ساختارشکنی باشد که در اوج وسترن‌سازی‌های کلاسیک، با آن مؤلفه‌های خشکشان، پای زن را مستقیم به داستان باز می‌کند و شاید هم از ترس همین فضاست که نام فیلم، به اسم مکمل است، نه قهرمان زنِ قصه. عاشقانه‌ی فیلم آن‌قدر گیرا و واقعی است که بعید می‌دانم کسی درگیرش نشود... اما همین عاشقانه می‌تواند روی خشن خود را هم نشان دهد!
یادمان خواهد ماند قصه‌ی زنی که مردانگی می‌آموزد!
این فیلم حرف نداره. اگه وسترن دوست دارید از دستش ندید.
فک کنم این تنها وسترنی باشه که هم قهرمانش و هم ضد قهرمانش مونث باشن.
به قول تئودور تو فیلم dreamers : (گدار میگه نیکولاس ری یعنی سینما ! )
راستی...معلومه خیلی جو گیری که fight club روت تاثیر گداشته اقای ورنر فسبندر !!!!!؟؟؟؟
جواب تروفو به کسانی که گفته بودند از جانی گیتار خوششان نیامده: «دیگر به سینما نروید، دیگر فیلم نبینید، چونکه شما هرگز مفهوم الهام، دیدِ سینمایی، نمابندی، کشف و شهودی شاعرانه، ایده ی خوب و ـــ خلاصه ـــ معنی سینما را درنخواهید یافت...»
«دیگر به سینما نروید، دیگر فیلم نبینید، چونکه شما هرگز مفهوم الهام، دیدِ سینمایی، نمابندی، کشف و شهودی شاعرانه، ایده‌ ی خوب و ـــ خلاصه ـــ معنی سینما را درنخواهید یافت...»
این جمله را تروفو در جواب کسانی گفته که از جانی گیتار خوششان نیامده. این فیلم توجه همه را جلب کرد، در بین سینماگران کسانی مثل اسکورسیزی و آلمادوار و در بین روانشناسان هم آن هایی که به خوانش فرویدی فیلم علاقه دارند و صد البته جامعه شناسانی که معتقدند نیکلاس ری ایده مبارزه با مک کارتیسم را با رندی تمام در این فیلم گنجانده.
گفتنی ها در مورد نیکلاس ری را گدار و تروفو و دیوید تامسون و روزنباوم به تفصیل گفتن. رابین وود هم جایی گفته هیچ بازیگری در فیلم های ری بد بازی نمی کند حتی آنتونی کوئین.
حالا من همه این ها را کامل تر می گویم:
اگر غیر از فورد و بعد از او هیچکاک شخص دیگری توانسته باشد همانطور که گدار گفته «با سینما باعث بهبود جامعه شود»، آن شخص قطعاً نیکلاس ری خواهد بود.
فیلمی بد ولی معروف از نیکلاس ری..
البته این فیلم با ستایش منتقد برجسته ای چون فرانسوا تروفو مواجه شده..
جان فورد و هاوارد هاکس، بر قله ی وسترن تا ابد میدرخشند..............
بهترین وسترنی که می تونید تو زندگی تون ببینید بدون شک!!!!!!!!
این فیلم محشره. داستان پرکشش و با فضاسازی های بی نقص و ریتم و پایانبندی عالی . بازی های به یادماندنی مخصوصا جوان کرافورد و بازیگر نقش اما. و البته موسیقی فراموش نشدنی ویکتور یانگ. در مجموع اثریکه تا مدتها تو یادها باقی خواهد ماند. ضمنا این فیلم از فیلمهای مورد علاقه فیلمسازان مشهور فرانسوی ژان لوک گدار و فرانسوا تروفو بوده.
فوق العادست این فیلم...