وزلی، پسر خوانده مدی، آرزو دارد که کریسمس با برادرش کدی، که به خانواده دیگری به فرزندخواندگی گرفته شده است، ملاقات کند. اما پدر کدی، پل، که همسرش را از دست داده است، هنوز آماده صحبت در این مورد با پسرش نیست...
لوری-جو و ویکتوریا، دو دوست علاقهمند به کریسمس، به شهری میروند که کریسمس در آن تمام سال برپا است. آنها در آنجا با دو غریبه خوشتیپ و همفکر آشنا میشوند و ماجراجوییهای جالبی را با هم تجربه میکنند...
هایدی ویکز و فرزندانش در خانه جدید خود یک راز کریسمس را کشف میکنند. آنها با کمک دیوید، به حل این راز میپردازند. دیوید نیز در طول این ماجرا با این خانواده ارتباطی عمیق برقرار میکند...