داستانی در مورد پسران زنی به کارولینا رامبالدی؛ یکی از آنان که مارسلو نام دارد، تنبل بوده و هیچ کاری نمیکند، دیگری که لوکرتزیا نام دارد، تهیه کننده سریالی تلویزیونی است و فرزند آخر، سزار است که بدکار و همجنگسرا است...
وقتی دو دوست سادهاندیش به نام های ژان گاب و مانو ، مگس غولپیکری را پیدا میکنند که در صندوق عقب یک ماشین گیر افتاده است، تصمیم میگیرند آن را آموزش دهند تا بتوانند پول زیادی به دست آورند....
مالینا گیج و مبهوت به هوش میآید، متوجه میشود که نه تنها در صندوق عقب یک ماشین پرسرعت گیر افتاده، بلکه حافظهاش را هم از دست داده است. او با تنها داشتن گوشی موبایلش به عنوان پیوند با دنیای بیرون، یک مبارزه جانفرسا برای بقا را آغاز میکند...