
مردي ميلياردر به نام «چارلز مورس» در سفري به آلاسکا از فکر اين که همسرش، «ميکي»(که از او بسيار جوان تر است) و «باب گرين» يک ديگر را دوست دارند، رنج مي برد. تا اين که هواپيماي حامل «چارلز»، «باب» و دستار او «استيون»، در درياچه اي بسيار پرت سقوط مي کند و حالا آنان بايد پاي پياده خود را نجات بدهند...

یک زن فقیر که مجبور شده است بین زندگی با عمه ثروتمندش و مردی خبرنگار که او را دوست دارد یکی را انتخاب کند با یک زن آمریکایی که وارث ثروتی است دوست میشود. وقتی که او متوجه میشود که این زن آمریکایی عاشق معشوقع خبرنگار او شده و همچنین متوجه میشود که این زن آمریکایی بزودی میمیرد, متوجه میشود که فرصتی بدست آورده که میتواند هم ثروت و هم کسی که اورا دوست, هر دو را با هم داشته باشد.

«نيکلاس وان اورتن» (داگلاس)، سرمايه دار مقيم سن فرانسيسکو، چهل و هشت ساله شده است. او به عنوان هديه ي تولد، از طرف برادرش (پن) به شرکت مرموز CRS معرفي مي شود تا در يک «بازي» شرکت کند. اما خيلي زود مشخص مي شود که اين «بازي»، به شدت واقعي است و خطرات بسياري را به هم راه دارد...

یک مدیر تبلیغاتی اهل لس آنجلس بنام "مکس" به دوست هنرمندش "چارلی" ملاقات می کند. چارلی زمانی که در نیویورک بوده به بیماری ایدز مبتلا شده است. همانجا او با زن جذابی بنام "کارن" آشنا می شود و به هم علاقه مند می شوند. پس از اینکه یک شب پر هیجان را با هم میگذرانند، او به لس آنجلس باز می گردد. یک سال بعد "مکس" می خواهد دوباره به دیدن "چارلی" که تقریباً در حال مرگ است، برود. او متوجه می شود که "کارن" ازدواج کرده و...