
در سالهاى جنگ جهانى اول در كشور تومانیا، سربازى به نام « چارلى » ( چاپلین ) بر اثر سانحه ى سقوط هواپیما حافظه اش را از دست میدهد. او وقتى چشم باز میكند خود را در یك آسایشگاه روانى میابد و پس از مدتى كه طى آن حاكمیت كشور به دست دیكتاتورى به نام « هینكل » ( چاپلین ) افتاده، از آن جا مرخص میشود...

آوريل سال ۱۸۶۱، عمارت عظيم تارا در آتلانتا. « اسكارت اوهارا » ( لى ) در مىيابد كه مرد رؤيايىاش، « اشلى ويلكس » ( هوارد ) به او علاقه اى ندارد و در صدد است با « ملانى هميلتن » ( د هاويلند ) ازدواج كند. اما از طرف ديگر « رت باتلر » ( گيبل ) عضو بدنام يك خانواده ى ثروتمند ساكن چارلستن دلباخته ى « اسكارلت » سرزنده مىشود و در او ويژگىهايى شبيه به خود پيدا مىكند.

در آخرین فیلم صامت چاپلین، او در مقابل جامعه ی مدرن، عصر ماشین ها و پیشرفت بر می خیزد. در ابتدا او را می بینیم که دیوانه وار تلاش می کند تا با خط تولید سفت کردن پیچ و مهره ها همراه شود. او برای آزمایش با یک دستگاه تغذیه ی اتوماتیک انتخاب شده است اما اتفاقات ناگواری که پیش می آید باعث می شود تا رئیسش تصور کند که او دیوانه شده است و چارلی به یک بیمارستان روانی منتقل می شود...

"چستر کنت" تهیه کننده نمایشهای موزیکال کمدی است.با آغاز عصر فیلمهای مصوت،او اقدام به تولید پیش گفتار برای فیلمها می کند.این کار برای او استرس زیادی به همراه دارد چون همیشه مجبور می شود گروهش را تغییر دهد و رقبایش ایده هایش را سرقت می کنند.او اگر بتواند در سه روز سه پیش گفتار را به روی صحنه ببرد می تواند یک قرار داد بزرگ بدست آورد و...

« چارلى » ولگرد کوچولو؛ جان میلیونرى ( مایرز ) را که از نوشخوارى سر از پا نمیشناسد نجات میدهد. مرد میلیونر هم سخت به او محبت میکند؛ اما پس از هشیارى، « چارلى » را بجا نمی آورد و از خود میراند. این ماجرا تکرار مىشود و « چارلى » در این بین به دختر گل فروش نابینایى ( چریل ) دل میبندد...