
«اليزابت» (ويدرسپون) پشت رل اتوموبيل خوابش مي برد و به شدت تصادف مي کند و به اغما مي رود. چند هفته ي بعد، مردي به نام «ديويد» (رافالو) آپارتمان «اليزابت» را اجاره مي کند ولي بلافاصله متوجه مي شود که «اليزابت» کاملا هم خانه را خالي نکرده است. جسم «اليزابت» شايد مرده باشد ولي روحش کاملا زنده است و مصرانه پا مي فشارد که آپارتمان هنوز به خودش تعلق دارد...

یوری اورلوو (نیکلاس کیج) یک دلال اسلحه است. او کارش را با فروختن اسلحه به اوباش خیابانی شروع می کند و بعد از گذشت ۱۰ سال، با یک فرمانده ارتشی افریقایی قرارداد فروش سلاح می بندد. از طرفی یک مامور پلیس بین الملل نیز او را تعقیب می کند و در این بین او میان وسوسههای نفسانی برای ادامه به این تجارت و عذاب وجدان بخاطر این تجارت کثیف، می ماند.

برت مونرو پيرمرد نيوزلندي است که عاشق سرعت و به جا گذاردن رکوردهاي جديد سرعت بر روي زمين است. وي صاحب موتوري است که ۴۲ سال پيش در زمان جنگ جهانی دوم آنرا خريداري کرده و در طول اين سالها تغييرات زيادي در وضعيت ظاهري و موتور آن بوجود آورده، به طوري که موتورش که آنرا سرخپوست مي نامد از قابليت بالايي در سرعت برخوردار شده است و می تواند با موتورهای بسیار جدیدتر به رقابت بپردازد. برت تصميم مي گيرد در مسابقه جهانی رکورد سرعت در بارنويل آمريکا شرکت کند و موتورش را به آزمايش بگذارد اما او مشکل بیماری قلبی دارد و حضورش در این مسابقه بسیار خطرناک است در نتيجه تصميم مي گيرد و...

ویکتور فن دورت و ویکتوریا دورگلات بنا به ملاحضات مالی و اجتماعی خانوادههایشان میخواهند با هم ازدواج کنند. در هنگام تمرین مراسم عروسی، ویکتور مدام خطابهای را که باید بگوید فراموش میکند. او به جنگل میرود و در حالی که خطابهاش را با خود تکرار میکند، حلقه را از شاخه درختی که مانند یک دست از زمین بیرون آمده است میگذراند. شاخه در حقیقت دست عروس مردهای است که از خاک بیرون مانده است. ماجراهای ویکتور، سرگردانیش در دنیای مردگان و عشق یک طرفه عروس مرده به او از این جا آغاز میشود.

دختری که نخبه بوده است ولی از جنبه ی ریاضیات شخصِ آشفته ذهنی بوده (که اخیرا فوت کرده است)تلاش میکند تا به میراث پدری اش-که دیوانگی است- برسد. یکی از مسائل پیچیده ی که برایش پیش امده اند این است که یکی از محصلان سابق پدرش میخواد در میان اسناد پدرش تحقیقاتی را انجام دهد و مسئله ی دیگر این است

«ارين برونر» يک وکيل زن مامور دفاع از کشيش «مور» مي شود که متهم است در مرگ دختري جوان به نام «اميلي رز» دست داشته است. اميلي رز بعد از انجام مراسم جن گيري توسط پدر مور مرده و اکنون دادستان قصد دارد تا پدر مور را به عنوان مسبب مرگ وي محکوم نمايد. ارين در زندان به ملاقات کشيش مي رود. پدر مور ابتدا از پذيرفتن وکيل خودداري مي کند. دليل اين کار بي اعتقاد بودن ارين به مذهب و خدا و شيطان است. اما ارين موفق مي شود اعتماد او را جلب کند. پدر مور به او مي گويد که اميلي رز توسط شش روح شيطاني تسخير شده بود و او بعد از اقدامات ناموفق پزشکي سعي کرده تا روح و جسم او را با خارج کردن آن ارواح خبيث نجات دهد...