
داستان به زندگی سنفال، زنی متأهل و مادر یک دختر دو ساله میپردازد که در تلاش است به عنوان یک مدل و بازیگر موفق شود. در دوران تاریک مککارتی، او و خانوادهاش ایالات متحده را ترک میکنند و به امید آرامش و آزادی به فرانسه سفر میکنند. در آنجا، برای مدت کوتاهی طعم شادی و رهایی را میچشند...

یک رانندهٔ سابق که از طریق یک آکادمی اتومبیلرانی به دنیای مسابقات بازگشته، در آنجا با ویل آشنا میشود. با شکلگیری رابطهای عاشقانه میان آنها، این دو به رقبایی در راه کسب عنوان قهرمانی مسابقات فرمول یک تبدیل میشوند و بدین ترتیب، زن راننده ناگزیر از انتخاب بین عشق و پیروزی خواهد بود.

کیت و جان پس از اینکه فرزندشان قبل از تولد به شکل ناگهانی سقط میشود بسیار غمگین و متاثر میشوند. این زوج تصمیم میگیرند تا برای خارج شدن از این شرایط بحرانی کودکی را به فرزند خواندگی بپذیرند. سپس آنها در یتیم خانه ای شدیدا مجذوب به دختری یه نام اِسِر میشوند. تقریبا از همان اوایل که آنها دخترک را به خانه شان می آورند، متوجه میشوند که اتفاقاتی عجیب غریبی در حال رخ دادن است و این اتفاقات باعث میشود که کیت فکر کند که اسر ایرادی دارد، این دخترک که شبیه فرشته هاست آنچه که به چشم می آید نیست...